۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

پسرم پسرم

می دانی چقدر سختی کشیدم این مدت, خودت هم می دانی او چقدر عذابم داد. دیدی؟ نه؟ دیشب توی رادیو موقع ضبط برنامه گلویم ناگهان گرفت و نزدیک بود بغض کنم, اما نگه اش داشتم. میکروفون را کنار گذاشتم و رفتم بیرون. توی دستشویی به آینه خیر ماندم و آرام طوری که قطره ها نشوند گفتم: " احمق! هنوز هم عاشقی!"
---
پدر می گوید: پسرم, آدم هایی مثل تو فقط دو چیز نابودشان می کند: سیاست, و زن.
شاید توی دلش ادامه داده: که خوشبختانه تو هر دو تا را داری پسرم!

هیچ نظری موجود نیست: