۱۳۹۴ اسفند ۱۰, دوشنبه

چرا بهت زنگ زدم؟

 گذاشته بودمت روی کولم و کوه رو بالا می رفتم. از دور آبشار دوقلو رو می دیدیم که نزدیک و نزدیک تر می شد. تو پرسیدی بابا اون چیه. گفتم آبشاره پسرم. آبشار! اون بالا شیر قهوه خوردیم. خوشجال بودی.
 
از بچگیت فقط همینو یادم میاد. از مادرت دیگه هیچی یادم نیس.
- پدر...من یادم نمیاد آخرین بار کی خوشحال بودم.

حالا بچه های توی خونه /مثه قدیما بریم تو کمد و تاریکی رو تماشا کنیم /گوش بسپاریم به صدای بوق ممتد سه خط باز/ دو در بسته/ و دیوید بویی.../آره اونم خوبه.

هیچ نظری موجود نیست: