حالا که تمام رودهای جهان هم مرا سیراب نمی کنند. حالا که لبانم خشک است و چشمانم وهم دیدنت را در تاریکترین کوچهها دنبال می کنند. راست بگو...رازهای کدام قرن را در سینه داری؟
اوه، تبهکاری من پلید است و آسمان را به گند میآلاید
نخستین و کهنترین لعنی که نازل شد بر آن سنگینی میکند
کشتن برادر! با آنکه دلم سخت مشتاق دعا خواندن است، اما از آن عاجزم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر