حالا می دانم این صدا هرچند صدای توست ولی ماههاست که--- صریح بگویم: حالا فکر میکنم صلاح این روزگاران بر این است که مدتی (بلند یا کوتاه ولی ترجیحا بلند) صدای تو را نشنوم. ای معشوق روزهای بهار و همسایهی وقت برگ ریزان. نازکی دلم به غم سنگینی دچار است و سحرگاه من خاطرات غروب را زمزمه می کند.
عزیزم (و شاید بهتر باشد دیگر اینگونه خطابت نکنم)
حالا من
تنها تر از ارواح مسافر شب جمعه
سبک تر از تن تو
وحشی تراز گل یاس وقت چرخش جاده
در چشمان غریب هر رهگذری
دنبال دوستی چشمان تو ام
خواب می بینم
خواب می بینم
کودکی هستم در برکهی نگاه تو
آبتنی می کنم
زمستان می آید
و برکه از گرمای تابستان بی خبر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر