۱۳۸۹ آذر ۲۵, پنجشنبه

him: "seek the light" ... her: "my knees are cold."


نگاه کن٬ آن بالا٬ ستاره‌ها را نگاه کن. میبینی؟ کسی قبلاً نقاشی ما را کشیده است. من ٬نقطه چین‌ها را به هم وصل میکنم. تو مرا نگاه کن٬ ولی دستت را به من بده. دستت را که میگیرم٬ قدم بلند میشود و انگشتم به سقف آسمان میرسد.
گفته بودم نه؟ من از داغی ستاره‌ها میترسم.
دیدی؟ ترسم را دیدی؟ عقربی که کشیدم برای تو بود. میدانی چه میگفت؟

ترس چشمانم را تو بگیر٬
نگاهم کن.

هیچ نظری موجود نیست: