پنجره ی رابطه بسته است، نسیمی سرد می پیچد پای بوته زار حیات و جغد ها هنوز خواب اند.
در کوچه کبوتری به سکوت می خواند: یک روز باد چشمهایت را با خود برد.
"صبح در یک قدمیست."
در کوچه کبوتری به سکوت می خواند: یک روز باد چشمهایت را با خود برد.
"صبح در یک قدمیست."
۲ نظر:
سانسور کردی رفیق!
چند تا پستی بود نیستش.
آدم وقتی خودش، خودشو سانسور می کنه، خیلی حرفه. چون چیزی که بمونه تو گلوی آدم، وا مصیبتا
مرسی از توجهت، ولی یک سری نوشته ها مدت زمان خاصی دارن برای من و بعد از اون باید پاک بشن.
که البته یک سرش هم بر می گردد به راحت نبودن من با احساسی که موقع نوشتنشان داشته ام.
ارسال یک نظر