نگاهش پر است. نگاهش زیباست. آبیست.سفید است. سرخ است.
تنهاست. نمی فهمد. زی...
ده بار صحنه را تکرار می کنم, ده بار دیگر...ده بار دیگر. دیوانه می شوم.
نمی فهمد.
___
پ.ن: هرچقدر زور زدم بگویم, نشد. نشد...آخر سر خودش گفت که از این دنیای وارونه ی بی سر و ته و بسته و...که دورمان ساخته ایم خسته شده. خواستم...
"خواستن"
این گه ترین واژه ی روزگار.
ولی نشد.
____
پ.ن 2: گفتم نمی شود. گفت دیگر صحبت نکنم. گفت حتی نگاهش هم نکنم. خسته شده بود. از آن کتاب فروشی (که عجیب دلم برایش تنگ شده) زد بیرون. تاکسی گرفت و رفت. پژو بود, با یک راننده اخمو.
____
دیگر هیچ وقت همدیگر را نخواهیم دید. این مرا عذاب می دهد.
دختری پشت کلکسیون پینک فلوید...با آن برق عجیب چشم هایش که می گفت :"سید برت...عالیه!"
جلد آلبوم را ازش گرفتم:Syd Barret: Opel
چقدر می خواهم ببینمش. اسمش را هم نپرسیدم. اه...شاید آن مرد ریشو بداند.
خواستن, این گه ترین واژه ی روزگار.
تنهاست. نمی فهمد. زی...
ده بار صحنه را تکرار می کنم, ده بار دیگر...ده بار دیگر. دیوانه می شوم.
نمی فهمد.
___
پ.ن: هرچقدر زور زدم بگویم, نشد. نشد...آخر سر خودش گفت که از این دنیای وارونه ی بی سر و ته و بسته و...که دورمان ساخته ایم خسته شده. خواستم...
"خواستن"
این گه ترین واژه ی روزگار.
ولی نشد.
____
پ.ن 2: گفتم نمی شود. گفت دیگر صحبت نکنم. گفت حتی نگاهش هم نکنم. خسته شده بود. از آن کتاب فروشی (که عجیب دلم برایش تنگ شده) زد بیرون. تاکسی گرفت و رفت. پژو بود, با یک راننده اخمو.
____
دیگر هیچ وقت همدیگر را نخواهیم دید. این مرا عذاب می دهد.
دختری پشت کلکسیون پینک فلوید...با آن برق عجیب چشم هایش که می گفت :"سید برت...عالیه!"
جلد آلبوم را ازش گرفتم:Syd Barret: Opel
چقدر می خواهم ببینمش. اسمش را هم نپرسیدم. اه...شاید آن مرد ریشو بداند.
خواستن, این گه ترین واژه ی روزگار.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر